انقلاب؛ استراتژی و تاکتیک

مقاله ي دريافتي
روند جاری حوادث سیاسی ایران درس بزرگی برای آنانی است که سودای انقلاب را در سر می پرورانند. انقلابی که به سبب آن نظام مبتنی بر ستم و استثمار واژگون و نظام نوین عاری از هرگونه ستم و استثمار جایگزینش شود. انقلابی که طی آن طبقه حاکم سرنگون شده و حاکمیت کارگران و زحمتکشان جایگزین آن شود. انقلابی که در آن ماشین دولتی کهنه که حافظ نظام مرتجع و خونخوار حاکم است خرد و متلاشی گردد و دولت نوین برآمده از حاکمیت خلق و رهبری پرولتاریا بجای آن قرار گیرد. نمای این انقلاب در افق وقایع سیاسی ایران سوسو می زند. توده های به جان آمده مردم به خیابان آمدند. در برابر نیروهای سرکوبگر حکومت ایستادند. در برابر سرکوب وحشیانه و خونین، بدون سلاح و تشکل و رهبری انقلابی سینه سپر کردند، در نبردهای خیابانی شرکت جستند، مقاومت کردند و تلفات دادند. جنبش خودبخودی مردم بسبب سبعیت رژیم در بکارگیری قهر ضد انقلابی به سوی رادیکالیزه شدن پیشروی کرد. اوج این رادیکالیسم در روز عاشورا رخ نمود و به زد و خورد خونین مردم به خشم آمده با مزدوران مسلح جمهوری اسلامی منتج شد. رادیکالیسم ثبت شده در جریان اعتراضات توده ای و بخصوص در روز عاشورا حتی رهبران جنبش سبز را به هراس و "غلط کردن" انداخت.


با این وجود جنبش توده های مردم در چندماهه اخیر یک جنبش خودبخودی کلاسیک بوده و هست. جنبش خودبخودی که نتنها هرگز با ایده ها و رهبری کمونیستی و انقلابی آمیخته نشد بلکه همواره تحت تاثیر و حتی تحت سیطره و هژمونی نیروهای اصلاح طلب و لیبرال قرار داشته است و بعبارت بهتر از ابتدا تا به امروز همچنان "سبز" مانده است. البته لازم به ذکر است که سیطره نیروهای اصلاح طلب و لیبرال هم هرگز مطلق نبوده و در هر گامی جنبش خودبخودی مردم پتانسیلها و تواناییهای فوق سبز خود را نشان داده است. این که چرا پرولتاریا رهبری مبارزات دموکراتیک مردم را بدست نگرفته است و چه شده که کمونیست ها حتی در حاشیه مبارزات مردم هم هویدا نیستند حکایت مثنوی هفتاد من کاغذ است. باری این مقاله کوتاه به امر دیگری می پردازد.

موضوع مورد بحث استراتژی و تاکتیکهای انقلابی است. بحثی که از نظر نویسنده خود می تواند دلایل ناکامی و عقب ماندگی کمونیستها از جنبش خودبخودی مردم را ریشه یابی کند و همچنین دریچه نوینی را در راه برون رفت از بحران فعلی و پیشروی در راستای کسب هژمونی سیاسی بگشاید.


استراتژی انقلاب

استراتژی انقلاب ایران چیست؟ جواب به این سوال را می توان بوضوح در حوادث سیاسی پس از انتخابات دید. در تمام این مدت جمعیت معترض در برابر نیروهای سرکوبگر تا دندان مسلح قرار گرفتند. سبعانه مورد تاخت و تاز قرار گرفتند، هدف واقع شدند، زخمی و کشته شدند، دستگیر و بازداشت شدند و در سیاهچالهای قرون وسطایی رژیم – جایی که کار با داغ و درفش است – تا دم مرگ مورد شکنجه و تجاوز واقع شدند. خانه و کاشانه شان آماج هجوم جنون آمیز پاسداران نظام زور و سرمایه واقع شد. این رویارویی نوعی دیگر از زندگی را به مردم تحمیل کرد. آنانرا به مقاومت جدی کشانید. مقاومتی که از سکوت و صلح طلبی "متمدنانه" آغاز شد و به ابراز خشم توفان آسا در مقاطع مختلف و بخصوص در روز عاشورا کشیده شد. چکیده این وقایع در حقیقت گویای استراتژی انقلاب ایران است. برای رهایی، برای نابودی حاکمیت ارتجاع و برای بنا نهادن دنیای نو نیاز است که ابتدا و قبل از هرچیز بر نیروهای مسلح سرکوبگر(سپاه، بسیج، پلیس، ارتش و ...) فائق آمد و آنها را نابود ساخت. نیروهایی که نه شوخی بردارند و نه تفسیر بردار! از سویی جدیت آنها در به خاک و خون کشاندن جنبش توده ای دیگر برای احدی پوشیده نیست از اینرو شوخی بردار نیستند و از سوی دیگر سیر وقایع درس قاطعی بود برای آنانیکه همچنان به تفاسیر لیبرالی از نیروهای مسلح دل بسته اند مبنی بر اینکه "بدنه" این نیروها از جنس مردم اند و دیر یا زود به سمت مردم باز می گردند. نوع سازماندهی نیروهای سرکوبگر و کارنامه آنها در جریان حوادث سیاسی ماه های اخیر نشان می دهد که چگونه این نیروها به مثابه یک واحد در برابر جنبش توده ها ایستادند، پس از شوک اولیه سریعا خود را از نو سازمان دادند و شروع به تاخت و تاز وحشیانه علیه مردم کردند. فلسفه وجودی نیروهای نظامی سرکوبگر، حفظ نظام مبتنی بر ستم و استثمار موجود است و برای اینکار به منتها درجه تامین و تدارک می شوند. رهبری و فرماندهی این نیروها در دست طبقه حاکم است و مگر در مصالحه هایی که مابین جناحهای طبقه حاکم بر سر یکسری منافع واقع می شود عقب نشینی صورت نمی گیرد.(مثال وقایع بهمن 57 و یکشبه "گل گرفتن" و "ّبرادر شدن ارتش") این عقب نشینی نیز هرگز به معنی پیوستن نیروهای سرکوبگر حاکمیت به مردم نبوده بلکه در واقع تغییر آرایش این نیرو بر حسب منافع سیاسی عاجل طبقه حاکم و اعمال سیستم نوینی از ستم و استثمار بر دوش توده هاست؛ و از این رو تفسیر بردار هم نیستند.


راه رهایی بدون هیچ تردید از معبر مبارزه توده ها در راه نابودی تمام نیروهای سرکوبگر نظام حاکم می گذرد. مبارزه ای که در آن توده ها در ارتش خود و به رهبری طبقه کارگر(پرولتاریا این رهبری را از طریق حزبش اعمال می کند) مسلح و منسجم شده علیه ارتش تا بن دندان مسلح ارتجاع می جنگند و با نابودی آن سنگرهای ستم و استثمار را فتح می کنند. جز با نابودی نیروهای سرکوبگر حاکم سخن راندن از آزادی، دموکراسی و نابودی ستم و استثمار هذیانی بیش نیست. این چیزی است که هر کسی حتی یکبار هم در جریان تظاهرات اعتراضی شرکت کرده باشد به تجربه در می یابد؛ از همینجاست که استراتژی انقلاب نتیجه می شود.

راه کمونیستها و دارودسته اصلاح طلبان و لیبرالها همینجا از هم جدا می شود. برعکس کمونیستها، اصلاح طلبان و لیبرالها به هیچ وجه خواهان نابودی نیروهای سرکوبگر نیستند برعکس همانطور که از تمام گفتار و کردار سیاسی روزمره شان بر می آید در تلاش شبانه روزی جهت جذب بخشی از نیروهای سرکوبگر تحت نام "بدنه" و "بچه های خوب جبهه و جنگ" به صفوف خود هستند زیرا تنها راه برون رفت خود از وضعیت مغلوب و برهم زدن توازن قوا را در موفقیت در همین امر می دانند. نیروهای اصلاح طلب و لیبرال بنا به ماهیت طبقاتی خود نمی توانند خواهان نابودی نیروهای مسلح سرکوبگر باشند. آنها بخوبی می دانند که نابودی این نیروها هرگز در جهت منافع استراتژیک آنها نبوده بلکه عملا وضعیت آنها را بسیار بحرانی تر از وضع فعلی می گرداند. از این رو تمام تلاششان در جهت جلوگیری از رادیکالیزه شدن جنبش توده ای و تمام اصرارشان در راستای "متمدنانه" و "صلح آمیز" نگاه داشتن تظاهرات و تجمعات توده ای است. این است شکاف عمیقی که بین سیاست پرولتاریا و سیاست طبقات استثمارگر و مرتجعین(که نمایندگان سیاسی آنها لیبرالها و اصلاح طلبان هستند.) موجود است. این شکاف عظیم در تعیین سیاست کلی و در تعیین استراتژی باید در تاکتیکها نیز منعکس گردد و اینچنین می گردد.

تاکتیکهای انقلابی

چگونه باید استراتژی مبارزاتی را به پیش برد؟ مبارزه انقلابی علیه حاکمیت که مبتنی بر آماج حمله قرار دادن نیروهای مسلح سرکوبگر حاکم(به مثابه ستون فقرات ارتجاع) و نابودی آن است به چه شکلی باید عینیت یابد؟ برای تحقق خواسته ها و آرمانهایمان باید به چه تاکتیکهایی متوسل شد؟ در حقیقت تاکتیکهای مناسب آن تاکتیکهایی هستند که با کمترین هزینه و کمترین ضربه وارده، ما را در پیشروی در راستای استراتژی انقلابی مان یاری رسانند. برای طرح ریزی و اجرای تاکتیکهای مبارزه علیه نظام جمهوری اسلامی باید به این سوال کلیدی پاسخ داد: چگونه می توان بر نیروهای سرکوبگر غلبه کرد و موجبات نابودی آنرا فراهم نمود؟ به این سوال نیز باید از بطن مبارزات جاری توده ای پاسخ داد. درسها و تجربیات مبارزات خیابانی مردم در برابری نیروهای سرکوبگر را باید دوره کرد: چرا با وجود جانفشانی ها و پرداخت هزینه های خونین بسیار باز هم ابتکار عمل در اختیار نیروهای سرکوبگر باقی ماند؟ چرا با وجود ضرباتی که توده ها به قدرقدرتی نیروهای سرکوبگر وارد آوردند این نیروها توانستند خود را از زیر ضرب مرگ آسا بیرون بکشند و حلقه حکومت نظامی را (بخصوص در شهرهای بزرگ) تنگ کنند؟ و قص علیهذا. می توان عوامل زیادی را در تفوق مزدوران سرکوبگر حاکم در بدست گرفتن زمام امور ذکر کرد از جمله سیطره رهبری اصلاح طلبی و لیبرالی بر جنبش مردم که تمام تلاشش را در جهت جلوگیری از کنش های رادیکال میان مردم با نیروهای سرکوبگر بکار بردند. یا عدم انسجام و سازمانیافتگی توده ها در مقابله با هجوم سیستماتیک مزدوران حکومتی؛ حرکات مبارزه جویانه توده ها احساسی، پراکنده، سیال و بدون نقشه و بدون پایگاه متمرکز رهبری کننده بود و از اینرو باب میل نیروهای سرکوبگر در پراکنده سازی اعتراضات و قطع ارتباط در میان صفوف مبارزین خیابانی بود. این عوامل در جای خود باید مورد بررسی قرار گیرند اما بحث ما در تعیین تاکتیک اساسی مبارزاتی مسائل کلی تری را در برمیگیرد. باید کمی وسیع تر و دوراندیشانه تر به مسئله نگریست.

به روزهای اول بازگردیم. پس از قیام ناگهانی و بهت آور توده ها در فردای انتخابات عکس العمل حاکمیت در فرماندهی نیروهای سرکوبگر جالب و درس آموز بود. حاکمیت نیروهای مسلح آبدیده و منسجم خود را در مقیاسی وسیع به شهرهای بزرگ و بویژه تهران گسیل داشت و نیروهای سرکوبگر خود را در این میادین عملیاتی متمرکز کرد. این تمرکز قوا تا آنجا پیش رفت که به یکی از بیسابقه ترین و سیاهترین حکومتهای نظامی در قرن بیست و یکم انجامید. با این حال مبارزات توده ای ادامه پیدا کرد و حتی در اصطکاک با نیروهای سرکوبگر متعدد حاضر در صحنه شدت پیدا کرد. اما با توجه به تمرکز قوای برنامه ریزی شده نیروهای سرکوبگر، در برابر جنبش بدون نقشه و بدون سازمانیابی و رهبری مردم، حاکمیت توانست ابتکار عمل را بدست آورد. خلاء قدرت ناشی از ایجاد شوک را پوشش داده، راه نفس را بر جنبش مبارزاتی مردم بست و نهایتا کنترل امور را بدست گرفت.* اما براستی چرا حکومت به تمرکز قوا در مراکز شهری بزرگ پرداخت؟ آیا در شهرهای کوچک و روستاها خطری احساس نمی کرد؟ به نظر چنین می آید! ولی آیا شهرهای کوچک و روستاها از ظرفیت انقلاب تهی هستند؟ آیا مردم این نواحی متحدین بالفعل حاکمیت و بالاخص جناح جنایتکار و وحشی حاکم را تشکیل می دهند؟! چرا زحمتکش ترین و دردمندترین توده های کشور که در شهرهای کوچک و روستاها زیست می کنند هنوز در انجماد سیاسی هستند؟ چرا جنب و جوشی در اینجا مشاهده نمی شود؟

اینجاست که یک گره گاه تاکتیکی در نزد کمونیستها و نیروهای انقلابی ما پیش می آید و آنها را در وضعیت بغرنجی قرار می دهد. تکلیف اصلاح طلبان و لیبرالها روشن است؛ پایگاه اجتماعی آنها در شهرهای بزرگ و مناطق مرفه نشین این شهرها (یعنی نقطه تمرکز فعلی جنبش اعتراضی توده ای در ماههای اخیر) واقع است. آنها برای گرفتن یا سهیم شدن در قدرت نه تنها به اهرم فشار قرار دادن اهالی این مناطق شهری(آنچه از آن به "طبقه متوسط شهرنشین" نام می برند. طبقه متوسط شهری در حقیقت مشتمل بر تکه هایی از طبقه بورژوازی لیبرال، خرده بورژوازی مرفه، روشنفکران بورژوا و خرده بورژوا و حتی قسمتهایی از طبقات حاکم بورژوا کمپرادور و فئودال است) قانع و راضی اند بلکه همچنین از گسترش دامنه مبارزات توده های به جان آمده زحمتکش و فقیر اصلا بسیار نگرانند. چه بسا لیبرالها و اصلاح طلبها از حاکمیت فعلی کمتر از گسترش دامنه مبارزات انقلابی و اشاعه آن در شهرهای کوچک و روستاها می هراسد. برای آنها توازن قوا حتی با وجود تمرکز قوای سرکوبگر در شهرها قابل تغییر است زیرا آنها هنوز به "بدنه" نیروهای سرکوبگر امیدوارند و در مسیر مذاکرات و چانه زنی های پشت پرده منتظر اشارت و چشمکی از این بدنه هستند تا توازن قوای سیاسی را به هم بزنند. لیبرالها و اصلاح طلبان اصلا قصد نابودی کامل نیروهای مسلح سرکوبگر(از هر نوعی اش) را ندارند که از امر تمرکز این نیروها در مراکز شهری بزرگ و بویژه پایتخت نگران باشند. آنها حتی در صورت گرفتن قدرت باید پایه های نظام استثمارگرانه و ستمکرانه خود را بر شاکله همین مزدوران مسلح قرار بدهند. از سوی دیگر لیبرالها و اصلاح طلبان ابدا نگران وضع مبارزاتی و سیاسی روستاها و شهرهای کوچک نیستند. تا به حال چه کسی یک لیبرال یا اصلاح طلب را ناراحت از عدم گسترش دامنه انقلاب و مبارزات انقلابی دیده است؟! آنهم گسترش مبارزات به مناطقی که چون بشکه ای از باروت هر آن آماده انفجارند. این دو مسئله(یعنی تمرکز قوای سرکوبگر در مراکز شهری و عدم گسترش دامنه انقلاب به مناطق حاشیه ای کشور) نه تنها خلاف مراد لیبرالها و اصلاح طلبان نیست بلکه تا حدودی از مطلوبات آنها محسوب می شود. برعکس، این دغدغه ها و نگرانیهای اساسی کمونیستها و انقلابیون است.

کسانی که قصد براندازی نظام کهن ستم و استثمار و جایگزینی آن با نظمی نوین را دارند و در این راستا باید قهر مادی نیروهای سرکوبگر نظام حاکم(به مثابه تنها نیروی نگه دارنده آن) را به وسیله قهر مادی انقلابی توده ای سرنگون کنند کمونیستها هستند و نه اصلاح طلبان و لیبرالها. از این رو باید طوری مبارزه را پی بگیرند که اهداف استراتژیک انقلاب برآورده شود. باید نیروهای سرکوبگر را در بدترین شرایط قرار داده با نیروی انقلابی توده ای به آنها هجوم آورده و ترتیبشان را بدهند. باید مانع تراکم آنها در مناطق شده برعکس مقدمات تفرقه و پراکندگی این نیروها را فراهم آورده، آنها را هرچه بیشتر ضربه پذیر کنند و تکه تکه آنها را محاصره و نابود کنند. این ممکن نیست مگر با کشاندن دامنه مبارزه به شهرهای کوچک و روستاها – آنجا که تراکم نیروهای سرکوبگر بطور طبیعی در کمترین حالت خود است – تنها اینگونه است که می توان ابتکار عمل را از نیروهای سرکوبگر ستاند و آنان را در موضع دفاعی و خنثی قرار داد و ضربات مهلکی بر آنها وارد کرد. همچنین از تمرکز قوای این نیروها در مراکز شهری کاست و بنیانهای حکومت نظامی را سست کرد.

کمونیستها نمی توانند خواهان گسترش دامنه انقلاب نباشند. آنها نه مانند لیبرالها و اصلاح طلبان به "بالا" چشم دوخته اند و نه به "بدنه" نیروهای سرکوبگر برای بدست گیری یا سهم گیری در قدرت امیدوارند. کمونیستها می دانند که انقلاب کار توده هاست و تنها با شرکت مصمم و جدی میلیونها توده انقلابی در میدان مبارزه و واژگونی کامل نظام ستم و استثمار می توان قدرت سیاسی را کسب کرد. کمونیستها می دانند که "انقلابی" که در آن میلیونها توده زحمتکش و دردمند ساکن در روستا و شهرهای کوچک فاکتور گرفته شده اند نمی تواند یک انقلاب واقعی باشد. این "انقلاب" حتی در بهترین حالت نمی تواند چیزی جز دست به دست شدن قدرت از استثمارگر فعلی به استثمارگر بعدی باشد. آنهایی که بدنبال انقلاب واقعی هستند محکومند به میان توده های شهرهای کوچک و روستاها بروند و آنها را برای انقلاب آماده کنند. شرایط عینی انقلاب در این مناطق فراهم است. این مناطق چون خرمنی از سوخت نیازمند جرقه ای هستند که همانا فعالیت انقلابی و کار توده ای و پیشبرد امر جنگ خلق در این مناطق از سوی نیروهای کمونیست و انقلابی است. در جمع بندی، تاکتیک کمونیستهای انقلابی را باید چنین تلخیص کرد: گسترش دامنه انقلاب به شهرهای کوچک و روستاها، کار توده ای در میان زحمتکشان این مناطق و تدارک جنگ انقلابی و متکی به قهر توده ای در جایی که نیروهای سرکوبگر تمرکز کم و حتی ناچیزی دارند. این است تاکتیکهای صحیح برای کمونیستها که می تواند در راستای تحقق استراتژی انقلابی موثر واقع شود و در نهایت به پیروزی رساندن انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی به رهبری طبقه کارگر منجر گردد.

از ثمرهای جانبی اعمال این تاکتیکها آن است که پرده از چهره واقعی اصلاح طلبان و لیبرالها برمی دارد. می توان تجسم کرد که حضرات با چه وحشتی شرایط مطلوبشان را در مخاطره می بینند و علیه مبارزه و اعمال قهر عادلانه توده ها در شهر و روستا به نصیحتهای استادانه متوسل می شوند.

متاسفانه امروز نیروهای چپ و کمونیست پیرو استراتژی و تاکتیکهای نیروهای اصلاح طلب و لیبرال به شرکت سایه وار در جنبش اعتراض آمیز توده ای در شهرهای بزرگ دلبسته اند و به نوعی شرمگینانه خط مشی لیبرالی و اصلاح طلبی را پذیرفته اند. افسوس آنکه همین دخالتگری خفیف نیروهای چپ و کمونیست نه تنها به سبک کمونیستی نیست بلکه بسیار دنباله روانه و سیلی خور جریان موجود است. کمونیستها برای آنکه بتوانند از وضعیت بحرانی فعلی که با آن درگیرند رها شوند و جایگاه واقعی خود را در مبارزات توده ای کسب کنند نیازمند گسست از ایده های کهن و پیشروی به جلو با اعتماد به نفس و جدیت هستند. روشن سازی استراتژی و تاکتیکهای انقلابی امروز یکی از وظایف مبرم کمونیستها در عرصه تئوری است که این مقاله کوشید اجمالا به آن بپردازد. تلاش نیروهای چپ و کمونیست در پرداختن به این امر مهم می تواند در افزایش غنای تئوریک برای مبارزه انقلابی بسیار سودمند باشد و بسیاری از بندهای ضعف و ناتوانی را پای مبارزین کمونیست و آزادیخواه بگسلد.



*) منظور از اینکه حاکمیت زمام امور را بدست گرفته به این مفهوم نیست که تکلیف یکسره شده است. مبارزات و حوادث آتی می تواند دوباره به واژگون شدن اوضاع بیانجامد. باری آنچه امروز مشهود است غالب شدن حاکمیت در سرکوب و عقب راندن مبارزات توده ای است.

ويژه نامه 8مارس(کاري از دوستان ما)

بخوانید و در پخش آن مارا یاری نمایید .....

تروتسكي كه بود؟

دیوید دسر

«در طي 43 سال از زندگي آگاهانه ام من همچنان يك انقلابي مانده ام. چهل و دو سال از اين سال ها را زير پرچم ماركسيسم مبارزه كرده ام. اگر همه چيز از ابتدا شروع مي شد، قطعا از چنين يا چنان خطا جلوگيري مي كردم اما جريان كلي ِ زندگي ام همين مي بود كه بود. من بعنوان يك پرولتر انقلابي خواهم مرد، يك ماركسيست، يك ماترياليست ديالكتيك.... ايمان من به آينده ي كمونيستي انسانيت هم كم تر از اين نيست، بلكه بر عكس حتا بيشتر از جواني ام است. هم اكنون ناتاشا از كنار پنجره مي آيد. پنجره ي حياط را بيشتر مي گشايد تا هوا آزادانه تر به اتاقم وارد شود. اكنون مي توانم علف هاي طويل سبز بر ديوار را ببينم. آسمان آبي بر فراز ديوار مي درخشد و روشنايي خورشيد همه جاهست. زندگي زيباست. باشد كه نسل هاي آينده آن را از تمامي بدي ها، خشونت ها و سركوب ها بپا لايند و از آن لذتي تمام ببرند.»

آخرين خطوط وصيت نامه ي تروتسكي، كويوآكان، 27 فوريه 1940





بيستم اوت 1940 تروتسكي در مكزيك به دست مامور مخفي استالين به قتل رسيد. او به همراه لنين يكي از چهره هاي كليدي انقلاب روسيه در سال 1917 بود و در سال 1938 به همراه ديگر ماركسيست هاي انقلابي چهارمين انترناسيونال را بنيان گذارد. نبرد او عليه استالين نتيجه ي منطقي مبارزه ي او براي جامعه اي بي طبقه بود؛ براي سوسياليسم.

لئون برونشتين (تروتسكي) در سال 1879 در روستايي در اكراين متولد شد. در 17 سالگي با نوشته هاي سازمان هاي مخفي و با ماركسيسم آشنا شد.

به همراه عده اي از رفقا تشكيلات كارگري جنوب را برپا مي كند. كه در طي چند ماه هزاران عضو جذب آن مي شود. در سال 1898 تشكيلات توسط پليس مخفي منل مي شود و برونشتين و ديگر رهبران آن به زندان مي افتند. همه ي آنها به چهار سال تبعيد به سيبري محكوم مي شوند. در اين مدت لئون و الكساندرا با POSDR (حزب كارگران سوسيال دمكرات روسيه) كه زير نظر لنين و پلخانف است ارتباط برقرار مي كنند. مدتي بعد بونشتين موفق مي شود فرار كند و روي پاسپورت جعلي اش نام نگبان زندانش در اُدسا را مي نويسد: تروتسكي.

ديدار با لنين

تروتسكي هماري اش را با ايسرا ، نشريه ي POSDR آغاز مي كند. .حزب او را براي جمع آوري كمك به اروپا مي فرستد. در سال 1902 ، در سن 23 سالگي در لندن با لنين ديدار مي كند.

در 1903 و در طي دومين كنگره ي حزب اختلافات ميان بلشويك ها و منشويك باعث جدايي شان مي شود. علت اين جدايي حول مسئله ي ماهيت حزب مي چرخد. لنين، رهبر بلشويك ها (اكثريت)بدنبال سازماندهي متمركز نيروهاي تعليم ديده اي است كه قادر به كار مخفي در جهت سرنگوني تزاريسم باشند. در حالي كه مارتوف رهبر منشويك ها (اقليت) معتقد است كه بايد درهاي حزب را به روي همه ي انهايي كه كم يا بيش با اهداف حزب موافق اند باز كرد.

در كنگره، تروتسكي با مارتوف موافق است و عليه تجزيه ي حزب استدلال مي كند. اما در عين حل دليل اصرار لنين را هم نمي فهمد. در طي ده سالي كه به دنبال مي آيد تروتسكي مواضع شخصي اش را به تنهايي دنبال مي كند.

انقلاب مدام

در سال 1905 اعتصابات گسترده اي روسيه را تكان مي دهد. اين براي نخستين بار است كه كارگران در كنار خواست هاي اجتماعي، خواست هاي سياسي را هم پيش مي كشند. در جريان اعتصابات و طغيان ها سويت ها بوجود مي آيند كه متشكل از شوراهاي نمايندگان كارخانه ها و محلات هستند. در واقع سويت ها ساختار قدرت دوگانه اي را ايجاد مي كنند. آنها آغاز تجربه ي قدرت گيري مردم اند. سويت سن پترزبورگ(پتروگراد) مهمترين آنان است كه به سازماندهي زندگي عمومي، تسليح كارگران مبارز و مواد غذايي و ... مي پردازد. در 1905 تروتسكي و ناتاليا مخفيانه به پتروگراد باز مي گردند. تروتسكي در راس قدرت سويت قرار مي گيرد. اما بعد از شكست انقلاب او به كار اجباري و زندگي در سيبري محكوم مي شود. او اكنون 26 سال دارد.

در مدت زندان تروتسكي به مطالعه و تعميق تئوري انقلاب مدام مي پردازد. تمامي ماركسيست ها(بلشويك ها و منشويك ها) اعتقاد دارند كه در كشور عقب مانده اي مثل روسيه نخست بايد انقلابي دموكراتيك و بورژوايي اتفاق بيافتد. اين انقلاب فئوداليسم را محو و دموكراسي بورژوايي را برقرار خواهد كرد. در نتيجه تحت سلطه ي سرمايه داري صنعت مي تواند خود را گسترش دهد و در نتيجه آن طبقه ي كارگر گسترش پيدا كند و زمان، شرايط وقوع انقلاب سوسياليستي را محيا كند.

بعد از تجربه ي 1905 تروتسكي ديدگاه كاملا ديگري را در پيش مي گيرد: روسيه كشوري توسعه نيافته در عصر ظهور امپرياليسم است. سرمايه ي هاي خارجي زيادي تحت سلطه ي تزار قرار دارد. و بورژازي ملي به نسبت ضعيف است. همه ي اينها باعث بوجود امدن همبستگي ميان امپرياليسم خارجي، طبقه ي مالك سنتي و بورژازي ملي مي شود. در نتيجه اين بورژوازي ملي در صورت وقوع انقلاب بيشتر تمايل خواهد داشت تا از تزار حمايت كند تا كارگران و دهقانان. دهقانان نخواهند توانست تا خود را به قدرت سياسي ِ خودانگيخته اي بدل كنند. اينچنين تروتسكي نتيجه مي گيرد كه تنها طبقه ي كارگر قادر به رهايي ِ روسيه است. و اينكه در انقلاب عليه تزاريسم با يد وظايف انقلاب بورژوازي با انقلاب سوسياليستي تركيب شود. طبقه ي كارگر بايد حمايت دهقانان را بدست آورد ـ ه در كشوري مثل روسيه اجتناب ناپذير است ـ و دموكراسي شوراها را برقرار سازد.

انقلاب روسيه

تروتسكي دوباره موفق مي شود تا به وين فرار كند و چند سالي در آنجا بماند.جنگ جهاني اول لطمات جبران ناپذيري به سوسيال دموكراسي وارد مي آورد و موجب تجزيه ي آن مي شود. اگرچه جنگ بين دول سرمايه داري ست، رهبران انترناسيونال دوم براي تصويب اعتبار جنگ راي مي دهند. به عقيده ي تروتسكي و لنين، كارگران نبايد در ميان خود كشتار به راه بياندازند بلكه بايد سلاح خود را عليه آن طبقه اي نشانه روند كه استثمارشان مي كند. اين گفته ي لنين است كه : « ما بايداين جنگ را به جنگ شهري ِ انقلابي تبديل كنيم»

فلاكت جنگ در سرتاسر اروپا قحطي و بدبختي را مي گسترد. در فوريه 1917 انقلاب ديگري در روسيه متولد مي شود. اين بار تزار نيكولاس دوم بايد از قدرت خلع شود و حكومتي موقت تحت اداره ي بورژواهاي ليبرال تشكيل شود. لنين در ماه آوريل و تروتسكي در ماه مه به مسكو وارد مي شوند.

با ورود لنين بلشويك ها دوباره با منشويك ها همكاري مي كنند و حكومت موقت را به رسميت مي شناسند. لنين جريان حزب را دگرگون مي كند. در نظر او، كارگران بايد قدرت را از طريق سويت ها در دست بگيرند و سازنده ي امعه اي برابر و بي طبقه باشند؛ سوسياليسم. با پشتوانه ي انقلاب جهاني كه انقلاب روسيه آغازگر آن است. تروتسكي بعد از ورودش به روسيه با تاييد فراموش كردن اخلافات گذشته تمايل خود را به بلشويك ها نشان مي دهد.

در طي ماه هاي كه مي آيد، بلشويك ها با خواست هايي نظير توقف جنگ، بازتوزيع زمين ها و قدرت گرفتن كامل سويت ها، بتدريج توده هاي زيادي را جلب مي كنند. اما 25 اكتبر انقلاب ديگري در راه است. و اين بار بدون خون ريزي زياد چرا كه نيروهاي نظامي جانب انقلابيون را مي گيرند. بدين ترتيب روسيه نخستين كشوري مي شود كه در آن كارگران و دهقانان قدرت را در دست مي گيرند. حكومتي تركيبي از بلشويك ها و سوسياليست هاي انقلابي بزودي برپا مي شود. لنين و تروتسكي در نتيجه ي انقلاب روسيه اميد زيادي را به درگيري ِ انقلاب در ديگر كشورهاي پيشرفته ي سرمايه داري بسته اند. آنها معتقداندروسيه كه كشوري توسعه نيافته و از نظر فرهنگي عقب افتاده است به تنهايي نمي تواند سوسياليسم را متحقق كند.

عليرغم طغيان ها انقلابي بسيار بخصوص در آلمان، انقلاب در هيچ كجا پيروز نمي شود. نقش ضدانقلابي سوسيال دموكراسي لنين و تروتسكي را به اين نتيجه مي رساند كه انترناسيونالي ديگر ضرورت دارد. انترناسيونال سوم در 1919 برپا مي شود. همزمان بلشويك ها در روسيه درگير جنگ شهري طاقت فرسايي براي نابودي ضدانقلاب در برابر طبقه ي حاكم سابق هستند ـ كه تقريبا از طرف 20 كشور سرمايه داري حمايت مي شود.

تروتسكي مسئوليت تشكيل ارتش سرخ را به عهده مي گيرد كه در نهايت موفق مي شود متحجرين ضد انقلاب را شكست دهد. اما از طرف ديگر جنگ شهري وضعيتي را ايجاد مي كند كه از بطن آن تغيير شكل به سمت بوروكراسي دولتي شوروي متولد مي شود. كه اين باعث خشونت آميز شدن مناسبات سياسي و اجتماعي مي شود. در اين زمينه ي سياسي و اجتماعي، جهت گيري بلشويك ها به سمتي مي رود كه اين تغييرشكل را ـ اگرچه موقت ـ تشديد مي كند. در ادامه ي اين روند، در 1921 احزاب سياسي غيرقانوني مي شوند و حق تشكيل فراكسيون در احزاب موقتا ملغي مي شود. در نظر ارنست مندل اين ها سال هاي سياهي ست كه در آن تروتسكي از سياست ترس، و سركوب آنارشيست ها(ماخنو، كرونشتات) و نظامي سازي سنديكاها دفاع مي كند.


آغاز مخالفت

در 1922 استالين كه تا آن زمان كمتر شناخته شده بود دبيركل حزب كمونيست مي شود. و اين زماني ست كه لنين هرچه بيشتر خطر بروكراتيزه شدن دولت شوروي را احساس مي كند. او در 1922 در كنگره حزب مي گويد: زماني كه به ماشين بوروكراتيك مي نگريم بايد از خود بپرسيم كه چه كسي حكومت مي كند و چه كسي حكومت مي شود؟ من بشدت شك دارم كه اين كمونيست ها هستند كه حكومت مي كنند. حقيقت اين است كه اين ها حكومت مي شوند.» در همين سال لنين بيمار مي شود و به اين ترتيب ناتوان، از گود خارج مي شود. تروتسكي در ابتدا بارها ضرورت بازگشت دموكراسي در حزب را هشدار مي دهد كه نتيجه اي جز خشم استالين و همدستانش ندارد؛ عده اي كه نماينده ي منافع قشر جديد سوسيال بوروكرات ها هستند.

لنين در 1924 در گذشت. در وصيت نامه ي سياسي اش به عبث از اعضاي ديگر رهبري حزب مي خواهد كه استالين را از مقام دبيركلي حزب خلع كند. تروتسكي تلاش مي كند تا مبارزه ي لنين را ادامه دهد اما اين در زماني ست كه توده ها در انفعال و خستگيِ بعد از انقلاب بسر مي برند. در نتيجه بروكرات هاي حكومتي او را از نظر سياسي محاصره مي كنند و در 1925 او را به مقام كميسر ناوگان دريايي تنزل مي دهند. تروتسكي در 1926 و 1927 گروهي متشكل از 8000عضو حزب كمونيست را گرد مي آورد؛ اپوزيسيون ِ چپي كه در محلات شهرهاي بزرگ بصورت مخفي گرد هم مي آيند.

عليه استالينيسم

تمامي اعضاي شناخته شده ي اپوزيسيون در سال 1927 از حزب اخراج و تبعيد يا زنداني بودند. تروتسكي و ناتاليا تبعيد مي شوند. سفري دريايي و طولاني آنها را از تركيه به فرانسه، نروژ و از آنجا به مكزيك مي رساند. در مقابل تروتسكي دست از فعاليت سياسي اش بر نمي دارد. در همين حال در بسياري از احزاب كمونيست دنيا جريان هاي اپوزيسيون سربرمي آورند. اما مسكو اطاعت مي خواهد و در هركجا تروتسكيستي پيدا كند از حزب كمونيست اخراج مي كند. از طرف ديگر تروتسكي سعي مي كند ارتباطش را با اين جريان ها حفظ كند.

در اتحاد شوروي استالين برنامه ي صنعتي سازي اجباري اش را پيش مي گيرد. برنامه اي كه بهاي سنگين اش را كارگران و خانواده هايشان مي پردازند. همچنين در روستاها به اشتراكي سازي اجباري زمين ها دست مي زند. وضع قانون گزاري حتا از زمان تزاريسم هم بدتر است: از سن 12سالگي براي جرم دزدي مجازات مرگ در نظر گرفته مي شود. همچنين تبعيد و اعدام هاي جمعي صورت مي گيرد.

قدرت گيري بوركراسي در اتحاد شوروي با سياست ترس وسيعي همراه است. بلشويك هاي قديمي و مخالفان از آنجايي كه بديلي سياسي را نمايندگي مي كنند در جريان فرايند انگيزيسيون حذف فيزيكي مي شوند. اينچنين است كه هزاران تروتسكيست در گولاگ ها تيرباران مي شوند.

استالين تحت ادعاي دروغين بناي سوسياليسم در يك كشور، سياسيت همزيستي مسالمت آميز را با غرب در پيش مي گيرد كه لازمه ي آن سركوب جنبش هاي انقلابي در نقاط ديگر جهان است(مثل چين در 1927 ـ 36 و اسپانيا در 1936 ـ 37)؛ انقلاب هايي كه براي بروكراسي اتحاد شوروي خطر فعال سازي مجدد كارگران را بوجود مي آوردند.

انترناسيونال چهارم

بين 1929 تا 1933 تروتسكي مقالات زيادي در باره ي فاشيسم آلمان مي نويسد. و براي متوقف كردن نازي ها حزب كمونيست آلمان و حزب سوسياليست را به ايجاد جبهه اي واحد تشويق مي كند. اما مسئله اينجاست كه حزب سوسياليست روي دموكراسي پارلماني حساب مي كند ولي حزب كمونيست اول از همه در برابر سوسيال ـ دموكراسي ( كه آن را سوسيال ـ فاشيسم مي نامد ) موضع مي گيرد؛ اين جدايي در جنبش كارگري آلمان راه را براي نازي ها در جهت بدست گرفتن قدرت هموار كرد؛ نتيجه ي آن اما مرگ بسياري از كمونيست ها و سوسياليست ها در اردوگاه هاي مرگ بود.

در نتيجه ي اين شكستِ پرولتارياي آلمان كه نشانگر ضعف تاريخي انترناسيوناليسم سوم يا انترناسيوناليسم استاليني ست، تروتسكي به اين نتيجه مي رسد كه جنبش كارگري نيازمند جهت گيري انقلابي جديد ست.

در 1935 تروتسكي كتابش را تحت عنوان انقلاب خيانت شده مي نويسد و در آن ماهيت اتحاد شوروي را بررسي مي كند. تحليل او بدين صورت است كه جرياني بروكراتيك از قدرت سربرآورده و در جهت منافع اش تمامي امتيازات را ـ با حذف طبقه ي كارگر و اعمال سياست ترس بر آن ـ در دست خود گرفته است. در نظر تروتسكي اين بروركراسي فقط با انقلابي سياسي و توسط طبقه ي كارگر روسيه واژگون خواهد شد.

چهارمين انترناسيونال در سوم سپتامبر 1938 با حضور حدود سي نفر از نمايندگان يازده كشور در اطراف پاريس برگزار مي شود. نگ جهاني با قدم هاي محكم از راه مي رسد و تروتسكي به اين نتيجه رسيده است كه از اين جنگ امكانات انقلابي جديد سربرخواهد آورد كه براي استفاده از آنها بايد نسل جديدي از فعالين انقلابي خود را آماده كنند. تروتسكي تاسيس اين انترناسيونال جديد را به عنوان مبارزه ي اساسي زندگي اش در نظر مي گرفت.

اما در 20 اوت 1940 رومان ماركادر، مامور ويژه ي استالين گلوله اي به سر تروتسكي شكليك مي كند كه با احتضاري 24 ساعته از پا در اش مي آورد.

تروتسكي در 21 اوت درگذشت. نزديك به 200000 مكزيكي در مراسم عزاداري شركت كردند. با مرگ تروتسكي آخرين چهره ي كليدي باقي مانده از انقلاب روسيه از بين رفت.



زنان علیه زنان








هر زمان سخن از تفاوت بین حقوق زنان ومردان یا جایگاه اجتماعی آنان به میان آمده، زنی ضعیف ترسیم شده است و مردی که ظلمی به عمق یک تاریخ در حق او روا داشته است. همیشه مردان دشمنان سرسختی به شمار رفته اند که با تمام توان خود سعی کرده اند زن را از اریکه قدرت دور سازند. امّا زنان خود چه جایگاهی در تاریخ برای خود برگزیده اند؟ زنانی که تماماً بر این باوراند که طبیعت و سرشت زن تنها در نقش مادری و همسری به اوج شکوفایی می رسد. آنان که آنقدرغرق در نقش مادری و زنانگی خود در جامعه شده اند که دیگر به هیچ چیز نمی اندیشند یا شاید هم نمی دانند که چیزهای دیگری هم برای اندیشیدن هست و گونه ای دیگر نیز برای زیستن وجود دارد. زندگی روزمره چنان آنها را در بر گرفته است که ذهنشان در زیر چرخه ی تکرار مدفون شده است و رژیم حاکم نیز در بسط این عدم آگاهی نهایت قدرت خود را اعمال داشته و متأسفانه این بار هم زنان به ابزار شدگی خود تن داده اند و در نقشی چون بسیج خواهران کشور در پشت تریبونی دولتی و در جایگاهی اجتماعی اذعان می کنند که در وجود انسان قابلیت های خاصی وجود دارد و زن برای خانواده آفریده شده است. آیا این یک زن نیست که در جایگاهی اجتماعی خواستگاه یک زن را تنها به بستر خانواده تقلیل میدهد؟ و این بار باز هم زنان قربانی جهل خویش می شوند . مجرایی که می تواند زن را به مثابه نوع بشر و نه کالا معرفی کند و زیر بنای بیمار ساختاری ، سنتی و مذهبی را در هم بشکند، تریبونی می شود برای باز تولید هر آنچه ساختار قدرت مسلط به عنوان الگویی قطعی عرضه کرده است. نقش پر رنگ زنان در ضدیّت با خویش چه در بطن حکومت و چه در ساختارجامعه نادیده انگاشته شده و انگشت اشاره ی تقصیر تماماً متوجه مردان شده است . آیا این زنان نیستند که علیه زنان به پا خاسته اند ؟ و ترویج منضم بودن و در نهایت شیء بودگی می کنند؟ آیا غیر از این است که زنانی که تحت تعالیم این حکومت هستند اجتماع را زن زدایی می کنند و خود نیز به این جریان دامن می زنند؟ یا در جایی دیگر عنوان می شود که انقلاب زن را به عرصه اجتماع وارد کرد بدون اینکه زن تحقیر شود.تحقیری بیش از این که تمامی حقوق زن را حکومت تحت لوای سنت و مذهب، به نفع خود مصادره کرده است؟ تحقیری بیش از این که زنان را به کالایی برای لذت مردان بدل ساخته است؟ قوانین حمایت از خانواده که متن آنها ماهیتی کاملاً متضاد با نام آن دارد به تصویب می رسد و شأن و منزلت زن را در حد یک موجود بی مقدار پایین می آورد. اگر زن از حدود تعیین شده پا فراتر بگذارد مشمول قوانین مردانه می شود. بسط و رواج عدم آگاهی از سمت رژیم حاکم چنان ریشه دوانده است که زندگی با سطحی نازل به مثابه طبیعت واقعی انگاشته شده و در روند این مسیر، بزرگ ترین ظلم روا داشته شده نسبت به زنان توسط خود آنان به وجود آمده است. جهل و عدم آگاهی مهم ترین عنصری است که با ریشه های عمیق خود زنان را مسموم کرده است و از زهری به نام عادت سیراب گشته است.



ف.معین

زن و خود اگاهی





بسیاری از تعاریف در جوامع انسانی چنان طبیعی و بدیهی ارایُه گشته ، که سنن، قوانین و روابط موجود بر اساس آنها پایه ریزی شده اند. قوانین بر اساس این تعاریف تکوین یافت و عرف و عادات توسط این قوانین حمایت شد. یعنی رابطه ای دو سویه . این قوانین و سنن نه تنها همواره ابزار حاکمیت بوده اند بلکه به دلیل ترویج و تثبیت حقانیت خود از طریق اعمال قدرت از پشتیبانی عام هم بر خوردار گشته اند! در حالی که بسیاری از این تعالیم و قوانین ریشه در واقعیت های موجود نداشته و در سیری تاریخی بر اساس منافع گروهی یا طبقه ای یا به دلایلی خاص پایه زیزی شده و با حمایت هم ایشان ثبات و تداوم یافته اند. موقعیت فردی و اجتماعی زنان بدین گونه که اکنون رسمیت یافته مشمول همین ماجراست! کیفیت اخلاقی قوانین ، سنت ها و عرف به گونه ای است که زنان را تحت فشار و با هنجار سازی های دروغین از توسعه ی وجودی خویش محروم می سازد و با تحمیل قواعد خود زن را مجاب به پذیرش الگوهایی می کند که بر اساس ان باید از تمنیّات ، استعدادها و تجربه ی بسیاری از میادین چشم پوشی نموده و فردیت خود را قربانی پروار کردن منافع فرهنگ غالب کند! در کشور ما ایران ، قوانین مدنی و خانواده با تاکید برطبیعت متفاوت زنان حقوق اجتماعی متفاوتی برایشان قایل شده و هر گونه استدلالی بر مبنای اهمیّت عدالت و تساوی باطل و نا مربوط محسوب می شود. این قوانین با نفوذ و استیلا بر همه چیز برای زن شخصیت سازی می کنند! و او به عنوان موجودی عاری از اندیشه ، منفعل و بی اراده موظف به تمکین از خردی سیاه ، متحجّر و جبارانه است. زنان از ابتدا به گونه ای تربیت می شوند که گویی بسیاری از مسایل اسا ساً به آنها مربوط نیست و از حیطه ی فعالیت آنها خارج است. زنان به ندرت نظری عمیق و بنیانی دارند چرا که نظام تربیتی موجود ، ضعف قوه ی تحلیل و رکود فکری آنان را طلب می کند. زنان اغلب بدون کمترین ژرف اندیشی مسایل زندگی را بررسی می کنند و در این نظام تحلیل می روند. و اما در مقطع کنونی زنان آگاه ایران می بایست در مسیر ارتقاء و اثبات حقیقت و حقانیت خویش حرکت کنند. راه حل طبیعی این مسیله از طزیق تعدیل و تقسیم قدرت هاست و این مستلزم تعدیل و تصحیح قوانین و باورهای جامعه است. و این ها امکان نمی یابد مگر با ارتقاء سطح آگاهی و خود باوری. تحول و بیداری فرد فرد ما زنان. آگاهی از چیستی و سرشت واقعی مان ، از توان مندی ها و افق های تازه ای که می تواند فرا رویمان باشد. با طلب کردن آنها و محدود ندانستن خود. با نه گفتن و نپذیرفتن هر آنچه زن را به موجودی محدود و ایستا فرو می کاهد واو را از صعود باز می دارد.



م. رستگار





" زن پرولتر مرد است "






با آن که شکل سرمایه داری در ایران متفاوت با تغاریف کلاسیک و کلی است اما ماهیت حکومت سرمایه داری آن که در واقع یک سرمایه داری دولتی است قابل انکار نیست. بدیهی است که در نظام سرمایه داری بخش بزرگی از جامعه در رنج و تلاش مداوم به سر می برند و نه تنها هیچ عایدشان نمی شود که تمام حاصل دست رنجشان در اختیار قشر اندکی از جامعه قرار می گیرد. از ان جایی که در جوامع خانواده محور همواره بین جامعه و خانواده ارتباط متقابل وجود دارد این دو مجموعه به طور مستقیم و غیر مستقیم روی هم تاثیر می گذارند. در جامعه ای سرمایه داری که در ان مردان به عنوان نیروی عظیم و اصلی کار شناخته می شوند و همواره در ارزش گذاری های طبقاتی – حتی با درجه بندی های اداری و کاری – مورد سرکوب قرار می گیرند این الگو که شکلی ناخواسته نداشته بلکه کاملا برنامه ای سیستماتیک است به گونه های مختلف به مجموعه ی خانواده راه یافته و خود را در روابط خانوادگی که در واقع بر مبنای همان روابط اقتصادی جامعه شکل گرفته بروز می دهد. در چنین حالتی است که مرد به عنوان نان آور خانواده که اعضای خانواده به وی وابستگی اقتصادی دارند برای سایر اعضا به خصوص زن نقش کارفرما را ایفا کرده و نیروی سرکوب اجتماعی را به زنان منتقل می کند. زن در خانواده آن هم خانواده ای سنتی همان نقشی را ایفا می کند که مرد در یک جامعه ی طبقاتی و سیستم اقتصادی آن. زن در خانه کار می کند بدون این که در مورد انتخاب آن اختیاری داشته باشد و حتی چیزی به عنوان دست مزد – چه مادی و چه غیر مادی چون محبت و احترام – نصیبش شود و مرد به عنوان کارفرمایی که نبض اقتصاد زن و خانواده در دست اوست در مقابل پرداخت کمترین حقوق زن سرباز می زند همان گونه که جامعه ی سرمایه داری و سرمایه داران از پرداخت کمترین حقوق وی در جامعه. و به این ترتیب زن در جامعه نه تنها از سوی حکومت سرمایه داری مورد استثمار قرار می گیرد که این نقش را در خانواده نیز ایفا می کند. قابل ذکر است که بدون تغییرات اساسی در ساختار جامعه حتی استقلال اقتصادی زن در خانواده نیز نمی تواند به صورت مطلق از استثمار زن توسط مرد در خانواده جلوگیری کند چنانکه تامین مالی خانواده توسط زنان آنچنان رسمیت ندارد که مردان اصلی ترین منبع درآمد خانوداه تلقی شده و زنان در نگاه سنتی و سرمایه داری همواره به عنوان کارگران خانگی مورد پذیرش هستند ... ایجاد تغییرات اساسی در این ساختارهای استثماری جز با مشارکت همه جانبه ی زنان ممکن نیست.

کیوان.ب.