فعالان ضد سرمایه داری گیلان: چرا ضد سرمایه داری و شورائی

با سلام و خسته نباشید به همه همزنجیران کارگر.
مقدمتا بگوییم که سال های سال است که ما کارگران در بخش های مختلف صنعتی و کشاورزی و خدماتی  نیروی کارمان را می فروشیم و کالا تولید می کنیم و خدمات ارائه می دهیم . محصول کار ما، کالاها و خدماتی  است که در بازار مشاهده می شود. کار ما به مواد خام و اولیه ارزش می دهد. چه ارزشی؟ ارزش مورد استفاده قرارگرفتن و ارزش مبادله شدن . یعنی اگر کار ما نباشد ، مواد خام و ماشین آلات و زمین بایر و ساختمان کارخانه و غیره به تنهایی هیچ ارزشی تولید نمی کند . 
در مقابل، کارفرما پولی به عنوان دستمزد به ما می دهد . آیا این دستمزد معادل کار انجام شده  و ارزش تولیدشده توسط ما است؟ مسلما" نه. به این دلیل روشن که اگر قرار بود کارفرما معادل همان ارزشی را که ما برایش تولید کرده ایم به عنوان دستمزد به ما بدهد این کار هیچ سودی برایش نداشت و هیچ وقت نمی آمد نیروی کار ما را بخرد. به عبارت دیگر، کارفرما به این دلیل نیروی کار ما را می خرد که از این معامله ارزشی بیشتر از مزدی که به ما می دهد گیرش می آید. این مقدار ارزش بیشتر – که به آن "ارزش اضافی" می گویند – از نیروی کار ما کارگران بیرون کشیده می شود اما به صورت سود به جیب کارفرمایان می رود.
کارفرمای سرمایه دار فقط آن قدر به ما می دهد که ما بتوانیم شکم خود را نیم سیر نگه داشته و تجدید قوا بکنیم تا اگر دوباره به نیروی کار ما نیاز داشت بتواند از آن کار بکشد. اما همین مقدار دستمزد ناچیز هم با توجه به گرانی کالاهایی که ما برای سیرکردن شکم و تجدید قوا نیاز داریم روز به روز آب می رود. وقتی که دستمزد و دریافتی مان را برای خرید به بازار می بریم تازه می فهمیم ارزش واقعی دستمزدمان چقدر کم و ناچیز است . پس، علاوه بر آن که بخش اعظم ارزشی که ما تولید کرده ایم به جیب سرمایه دار – اعم از خصوصی و دولتی – می رود، گرانی و تورم نیز سهم ناچیز ما از کل ارزشی تولید شده را کمتر و کمتر  می کند. مقصر کیست؟  این بختک افتاده بر تار و پود زندگی مان چیست؟  فرزندان ما، همیشه حسرت گوشت، لباس نو، میوه تازه، ماشین، خانه مستقل، تفریح، مسافرت و خیلی از امکانات رفاهی و معیشتی دیگر را می خورند.  در حالی که سرمایه داران و زن و بچه هایشان غرق در رفاه و آسایش و برخوردار از ثروت و نعمتی هستند که ما تولید کرده ایم، در بهترین خانه ها و ویلاها زندگی می کنند، از بهترین و جدیدترین امکانات رفاهی برخوردارند، بچه هایشان بهترین لباس ها را می پوشند، بهترین غذاها را می خورند، به بهترین مدرسه ها و دانشگاه ها می روند، به بهترین جاهای دنیا مسافرت می کنند و در بهترین هتل ها اقامت می کنند و بهترین تفریح ها را می کنند ما برای یک لقمه نان بخور و نمیر باید از صبح تا شب جان بکنیم و همه عمر محرومیت بکشیم. چرا؟
مطلب را از اینجا شروع کردیم که ما نیروی کارمان را می فروشیم. حقیقت این است که این خرید و فروش نیروی کار از جمله واقعیت های جامعه است که از فرط وفور و فراوانی و عادت کارگران آن را نمی بینند. انسان وقتی به چیزی عادت می کند دیگر آن را نمی بیند و به قول معروف برایش عادی می شود. خرید و فروش نیروی کار روزانه میلیاردها بار در سراسر دنیا تکرار می شود و همین تکرار میلیاردی آن را به امری عادی برای ما تبدیل کرده است که هیچ توجهی به آن نمی کنیم. حال ما در اینجا می خواهیم توجه کارگران را به این رابطه جلب کنیم و آن را جلو چشم کارگران بگیریم و بپرسیم : آیا هیچ از خود سئوال کرده ایم که چرا باید نیروی کارمان را بفروشیم؟  پاسخ این سئوال برای هر کارگری روشن است : ما به این علت نیروی کارمان را می فروشیم که اگر این کار را نکنیم از گرسنگی می میریم. چون نمی خواهیم از گرسنگی بمیریم پس مجبوریم نیروی کارمان را بفروشیم تا با پول به دست آمده از آن زندگی کنیم. اما کارگر برای آن که  بتواند نیروی کارش را بفروشد باید برای آن خریداری پیدا کند. هر فروشی در عین حال یک خرید است. خریدار نیروی کار ما کارگران یعنی همان سرمایه دار کسی است که وسایل تولید و مبادله را در مالکیت خود دارد و به همین دلیل مجبور نیست مثل ما برای زنده ماندن نیروی کارش را بفروشد.  خرید نیروی کار ما توسط سرمایه دار باعث می شود که سرمایه دار ما را استثمار کند، یعنی ارزشی بسیار بیش از آنچه به ما می دهد از نیروی کار ما بیرون بکشد. ذره ذره ثروت سرمایه دار از کاری که ما انجام داده ایم به وجود آمده، به صورت سرمایه انباشت شده و علیه خود ما به کار گرفته شده است. پس، علت تمام بدبختی های ما همین رابطه جهنمی خرید و فروش نیروی کار است. نداری، بیکاری، گرسنگی، بیماری، بیسوادی، خرافات، دزدی، جنگ، اعتیاد، فحشا و تمام سیه روزی ها و ستمگری های دیگری که بر بشر تحمیل شده همه معلول همین رابطه ضدانسانی هستند. ما هرچه می کشیم از دست همین رابطه خرید و فروش نیروی کار می کشیم. همین رابطه است که اکثریت عظیم انسان ها را به بردگان مزدی تبدیل کرده است. همین رابطه است که انسانیت را در چهارگوشه عالم به چهارمیخ کشیده است. اگر قرار است به مصائب و بدبختی های انسان پایان داده شود باید این رابطه از میان برداشته شود و جای خود را به رابطه ای انسانی بدهد. "عالمی دیگر بباید ساخت و ز نو آدمی". انسان ها می توانند نیازهای اجتماعی خود را با هم تولید کنند بدون آن که بین شان چنین رابطه ای وجود داشته باشد.
 پس ما کارگران اگر می خواهیم از زنجیر بردگی مزدی رها شویم باید علیه رابطه خرید و فروش نیروی کار و دولت نگهبان و مدافع این رابطه بجنگیم. اما چگونه و با چه سلاحی ؟ با چه نوع تشکیلاتی و با کدام چشم انداز؟
برای پاسخ به این سئوال نیم نگاهی به گذشته می اندازیم.
 قبل از انقلاب 57، کارگران با ایجاد کمیته های اعتصاب دست به اعتراض و اعتصاب می زدند.  در دوران انقلاب، کارگران برای شکستن کمر نظام شاهنشاهی سرمایه داری دست به دست هم داده و اعتصابات بزرگی را به راه انداختند و رهبری  کردند . انقلاب سیاسی 57 که می توانست آستانه انقلاب اجتماعی ما علیه رابطه خرید و فروش نیروی کار باشد توسط دولت جدید سرمایه داری اسلامی شکست خورد. پس از انقلاب 57 و فرار سرمایه داران، همین ما کارگران بودیم که با به راه انداختن شوراهای کارگری به طور علنی کنترل کارخانه ها و مراکز کار و تولید را به دست گرفتیم و با سختی و مشقت به امید آینده  بهتر چرخ لنگ کارخانه ها را چرخاندیم. شوراهای کارگری درست کردیم و در بعضی از استان ها مانند گیلان اتحادیه شوراهای کارگری را به وجود آوردیم . کار کنترل تولید و حتی توزیع در سطح شهر و روستا توسط شوراهای ما انجام می گرفت ... کم کم زمزمه مخالفت سرمایه داری با شوراها بر زبان مزدورانشان جاری شد و شوراها را هدف تصفیه قراردادند . از سوی دیگر، دولت سرمایه داری اسلامی پس از انقلاب به نام "ملی کردن" کارخانه ها و معادن سرمایه داران فراری را تصرف نمود و مدیریت خود را بر آن ها تحمیل کرد . این دولت همچنین با انواع ترفندها و به کارگیری جاسوسان خود در انجمن های اسلامی، بسیج کارگری و خانه کارگر، شوراهای واقعی کارگری را منحل و کارگران انقلابی را یا اخراج کرد و یا به زندانی انداخت و اعدام کرد و "شوراهای اسلامی کار" را بر مراکز کار و تولید حاکم کرد، شوراهایی که از منافع  نظام سرمایه داری اسلامی دفاع می کردند . وضعیت بعد از انقلاب و به دنبال آن جنگ ارتجاعی ایران و عراق زمینه ای بود برای رکود و تعطیل بخش زیادی از صنایع و مراکز تولیدی که به دنبال آن اخراج و بیکارسازی های دسته جمعی کارگران شدت گرفت. ما بارها به این اخراج ها و بیکارسازی های اعتراض کردیم. اما در فضای سرکوبگرانه جنگی همیشه  با سرکوب و دستگیری مواجه می شدیم.
 پس از پایان جنگ، بحران و تعطیل مراکز کار و تولید همچنان ادامه داشت که دولت سرمایه داری اسلامی به توصیه "بانک جهانی" به فکر خصوصی سازی سرمایه افتاد و نام آن را "سازندگی" گذاشت. بازهم ما کارگران اخراج شدیم، این بار به بهانه خصوصی سازی ، تغییر ساختار و غیره . تحمیل قراردادهای موقت به ما کارگران امنیت شغلی ما را یکسره از بین برد . در طول دهه هفتاد ما بارها و بارها اعتراض کردیم . تجمع کردیم، خیابان ها را بستیم و تظاهرات کردیم. اما بازهم توسط نیروهای سرکوبگر دولت سرمایه داری اسلامی سرکوب شدیم .
دولت سرمایه داری اکثر کارخانه ها را به بهانه خصوصی سازی، زیان دهی و غیره تعطیل کرد و سرمایه داران حاصل کار ما را به تاراج بردند .  بنگاه های اقتصادی گوناگون مانند بنیاد مستضعفان ، شستا ، آتیه دماوند و .... هر روز به طور اختاپوسی رشد کردند و سرنوشت ما کارگران را رقم زدند .
از اوایل دهه هشتاد اعتراضات ما کارگران ساماندهی و سازماندهی جدی تری به خودگرفت . از میان ما تعدادی از فعالان کارگری با تجربه و قدیمی به کمک یکدیگر آمدند. مراسم های اول ماه مه، که سال ها برگزار نمی شد، اینجا و آنجا برگزار شد. فعالان کارگری دست به ایجاد کمیته های کارگری زدند. اما رفرمیست هایی که با شکل گیری گرایش ضدسرمایه داری در میان کارگران به هراس افتاده بودند، به تکاپو و تقلا افتادند. از یک سو، باعث انشقاق در میان فعالان کارگری ضدسرمایه داری شدند و، از سوی دیگر، "هیئت موسسان سندیکاها" را به جنب و جوش واداشتند تا در مقابل تلاش فعالان ضدسرمایه داری برای ایجاد شوراهای ضدسرمایه داری، سندیکاسازی و سندیکالیسم و اصلاح طلبی را علم کند. اعتصاب کارگران شرکت واحد و مبارزات کارگران نیشکر هفت تپه شکل گرفت، اما حاکمیت سندیکالیسم بر این دو مرکز کار و تولید فقط هزینه دادن را بر کارگران آن ها تحمیل کرد بی آن که دستاوردی برای کارگران داشته باشد. سندیکا های این مراکز سرکوب شدند و رهبران آن ها به زندان افتادند. این البته قابل پیش بینی و انتظار بود. اما آنچه قابل انتظار نبود، عدم حمایت توده کارگران این دو مرکز از این سندیکاها و رهبران آن ها بود. به این ترتیب، رفرمیسم نه تنها خود نیز ضربه خورد و هیچ طرفی از تلاش های خود نبست، بلکه به گرایش ضدسرمایه داری نیز ضربه زد و باعث انشقاق فعالان آن شد. یک بار دیگر ثابت شد که سندیکالیسم در جنبش کارگری ایران جایی ندارد. هم رژیم سرمایه داری آن را سرکوب می کند و هم کارگران از آن حمایت نمی کنند. این تجربه تکراری سخت و پرهزینه ای بود که بر جنبش کارگری ایران تحمیل شد. 
همان طور که در بالا گفتیم، ما تجربه تشکیل شوراهای کارگری را داریم. به خصوص در جریان انقلاب که تقریبا در اکثر مراکز کار و تولید شوراهای خودمان را ایجاد کردیم و با تکیه بر همین نیرو بود که توانستیم با اعتصاب های خود گلوی رژیم شاه را فشاردهیم، شیر نفت را ببندیم و آن رژیم را به زانو درآوریم.  ما هرگاه در مقابل نظام سرمایه داری می ایستادیم اولین کارمان مشورت با یکدیگر بود. پس از آن تصمیم جمعی می گرفتیم، یعنی شورایی تصمیم می گرفتیم و نماینده هایمان را انتخاب و برای مذاکره و پیشبرد خواست هایمان می فرستادیم . آن نماینده ها نیز در مجامع عمومی ما را درجریان جزئیات مذاکره می گذاشتند و به این ترتیب آحاد کارگران را در تصمیم گیری ها دخالت می دادند. همه ما تقریبا" این مسیر را طی می کردیم . به این ترتیب، نمایندگان کاملا زیرنظارت توده کارگران قرار داشتند و امکان عدول و سرپیچی از خواست های توده های کارگر و سازش احتمالی با کارفرمایان و دولت کاهش می یافت. و هر زمان نیز که به این شناخت می رسیدیم که نماینده یا نمایندگان صلاحیت نمایندگی را از دست داده اند بی تعارف و با قاطعیت آنان را از نمایندگی عزل می کردیم و کسان دیگری را به جایشان انتخاب می کردیم. با این همه، این فرهنگ باید در میان کارگران استمرار پیدا می کرد و ریشه می دواند و نهادینه می شد ، کاری که رژیم اسلامی سرمایه مجال آن را نداد و با سرکوب شوراها روند این فرهنگ سازی را متوقف کرد. این گونه عوامل البته در ناکامی شوراها و تبدیل نشدن آن ها به قدرت واقعی کارگران برای مبارزه با رابطه خرید و فروش کارگران نقش مهمی داشتند. اما عامل اصلی ناکامی این شوراها در مبارزه با سرمایه داری و آن علت اصلی که باعث شد ما نتوانیم به آنچه برایش انقلاب کردیم برسیم چیز دیگری بود. واقعیت این بود که رسیدن به خواسته های آزادی و رفاه مستلزم مبارزه پیگیر با رابطه خرید و فروش نیروی کار و کل نظام نگهبان و مدافع این رابطه بود، حال آن که مبارزه ما صرفا منحصر به سرنگونی رژیم شاه شده بود. ما می گفتیم "مرگ بر شاه" و باید هم می گفتیم. اما بین "مرگ برشاه" خود و "مرگ بر شاه" نیروهای دیگر هیچ تفاوتی قائل نمی شدیم. ما برای این که سرمایه داری از میان برود می گفتیم "مرگ بر شاه"، در حالی که نیروهای دیگر اتفاقا برای آن که سرمایه داری را از چنگ انقلاب حفظ کنند می گفتند "مرگ برشاه". ما متوجه این فرق مهم و تعیین کننده نبودیم.  نمی دانستیم که ما کجا ایستاده ایم و طبقات و اقشار دیگر جامعه کجا ایستاده اند. ما چه می خواهیم و آن ها چه می خواهند. اشتباه بزرگ ما و آنچه باعث ناکامی شوراهای ما شد درهمین جا بود. ما بین خود و دیگر مخالفان رژیم شاه فرقی نمی دیدیم. ما فروشنده نیروی کار و برده مزدی بودیم، حال آن که کسانی که سکان رهبری انقلاب را دردست داشتند خریداران نیروی کار و اتفاقا ازجمله درنده ترین نوع برده داران و خریداران نیروی کار بودند. ما این را نمی فهمیدیم. ما نمی فهمیدیم که مخالفت ما با رژیم شاه برای آن است که می خواهیم سر به تن نظام سرمایه داری نباشد، حال آن که مخالفت رهبران انقلاب با شاه و رژیم اش برای آن است که خودشان جای اورا بگیرند و سوار بر نظام سرمایه داری هزار بار بدتر از رژیم شاه تسمه از گرده ما بکشند. ما این تفاوت مهم و بنیادین را نمی دیدیم و احزاب و سازمان ها و گروه هایی نیز که خود را نماینده ما می دانستند نه تنها این را به ما نگفتند بلکه بدتر به توهم ما نسبت به جریان حاکم برانقلاب افزودند یا سعی کردند که ما را به سکوی پرش خود برای رسیدن به قدرت سیاسی بدل کنند.  همین ناآگاهی و بی تجربگی باعث شد که ما در مبارزه با رژیم شاه به سیاهی لشکر بخش دیگری از طبقه سرمایه دار تبدیل شویم. ما کمر رژیم شاه را شکستیم اما در همان حال با رساندن بخش دیگری از طبقه سرمایه دار به قدرت سیاسی کمر خود را نیز شکستیم. این است آن درس اساسی که ما کارگران باید از انقلاب 57 بگیریم : شوراهای ما اگر از افق مبارزه برای الغای رابطه خرید و فروش نیروی کار برخوردار نباشند عاقبت به تخته پرش نیروهای دیگر برای رسیدن به قدرت سیاسی تبدیل می شوند. بی تردید، این شوراها باید از مطالبات پایه ای طبقه کارگر عزیمت کنند و برای تحقق بی کم و کاست تمام این مطالبات مبارزه کنند. اما  اگر افق ضدسرمایه داری بر این مبارزه پرتو نیفکند درنهایت کارگران بازهم گوشت دم توپ این یا آن بخش از طبقه سرمایه دار خواهند شد.
همزنجیران! اینک ما در لحظه ای تاریخی از سرنوشت جنبش اجتماعی طبقه کارگر قرار داریم، طبقه ای که  می خواهد از گذشته خود درس بگیرد، جمع بندی کند و نهادی را به وجود بیاورد و پرورش دهد که قدرت برنامه ریزی و اداره جامعه را داشته باشد. بتواند رهبری مبارزات  جنبش اجتماعی ضدسرمایه داری را در دست بگیرد و پیش ببرد. ضمن آن که دربرگیرنده تمام باورها و عقاید و نظرات کارگران باشد اما وابسته به هیچ یک از آنان نباشد و بتواند تمامی آحاد طبقه کارگر را حول مطالبات طبقاتی شان - و نه حول این یا آن عقیده و نظریه -  سازماندهی کند . قدرتش از اجتماع ضدسرمایه داری سرچشمه گرفته باشد و در خدمت اجتماع ضدسرمایه داری باشد . از سازوکارهای شورایی استفاده کند و این سازوکار را به کار ببرد، شورایی بر اساس عمل و عقل جمعی ، بر اساس راهکار و راهبردی جمعی- شورایی با هدف اجتماعی ضدسرمایه داری و در جهت لغو کارمزدی با عزیمت از یک منشور کارگری ضد سرمایه داری.
همزنجیران! طرح ها، پیشنهادها و تجربه های خودتان را برایمان بفرستید تا به کمک یکدیگر به این امر مهم بپردازیم
                                                                               
 گروهی از فعالان ضدسرمایه داری گیلان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر