در پاسخ به برخی نکات در مصاحبه اخیر عابد توانچه با دانشجونیوز
پریسا نصرآبادی
دانشجو نیوز مصاحبه ای را با عابد توانچه انجام داده است با عنوان "دانشجویان چپ گرا و جنبش سبز" که اتفاقا آن بخش هایی از مصاحبه که مشخصا به موضوع مورد بحث پرداخته است و به ویژه به عملکرد چپ در یک سال اخیر و در قبال خیزش توده ای نظر دارد در مجموع حاوی نکات درست و قابل تاملی است. اما آن چه که بهانه نوشتن این یادداشت گردید، برخی نکات و اشاراتی است که از جانب عابد در این مصاحبه بیان شده که اولا تدقیق نشده و ثانیا بخش هایی از واقعیت را جا می اندازد یا به نظر می رسد که به گونه ای دیگر بازنمایی می کند. از این رو تصمیم گرفتم به عنوان یکی از اولین فعالین چپ در دانشگاه از سال 80 تا 88 برخی نکات را یادآوری کنم و با عابد و دیگر خوانندگان این مصاحبه در میان بگذارم. گرچه ضرورتی وجود دارد برای پرداختن مفصل به آنچه بر چپ دانشجویی طی این 8 سال رفته است، اما این یادداشت کوتاه مجال آن را ندارد و بنابراین تنها به ذکر برخی موارد که در مصاحبه عابد قابل بحث و طرح است می پردازم.
عابد تاریخ فوق العاده مختصری را از رشد و گسترش چپ در دانشگاه از سال های 79 و به ویژه 81 به بعد ارائه می کند و با یک توضیح یک خطی از مجموعه عملکرد دانشجویان چپ در تهران و شهرستان ها و فعالیت آن ها از انتشار بيانيه و نشريه گرفته تا برگزاری جلسات سخنرانی و نمايشگاه کتب چپ و ... نام می برد و شاید چون این مصاحبه اساسا محل چنین بحث و توضیحاتی نبوده باشد، خیلی سریع بحث را به سال 85 می رساند. مقطعی که در آن تقریبا نیروهای چپ در دانشگاه ها متعّین ترین شکل خود را پیدا کرده بودند، خط و خطوط سیاسی، گرایشات و اشتراکات و تمایزات بیش از پیش روشن گردیده بود و در واقع هریک از گروه ها و محافل به نوعی ما به ازای سیاسی بخشی از چپ ایران گشته بودند. در واقع در سال 85 نیروهای چپ در دانشگاه در دو جبهه اصلی چپ رادیکال (مشتمل بر نیروهایی که حول دو شعار اصلی علیه اصلاح طلبی داخل و هرگونه دخالت خارجی گردآمده بودند) و چپ دموکرات (شامل گرایشات مختلف چپ نو و گرایشاتی که به نوعی از خطوط قرمز چپ رادیکال خارج بودند) متحد شدند و عابد در واقع بر روی این تاریخ مشخص از دوران فعالیت چپ در دانشگاه تمرکز می کند و در بخشی از مصاحبه اش چنین می گوید :
"در عرصه سياسی حرکت چپ در دانشگاه مديون انجمنها و تحکيم بود. هسته ی اول سوسياليستهای دانشگاه در دور جديد فعاليت سياسی _بعد از دو دهه_ کسانی بودند که به عنوان تنها تشکل موجود در دانشگاه وارد انجمنها و تحکيم شده بودند. واقعيت اين است که ما يکديگر را در جلسات بين دانشگاهی انجمنها و تحکيم پيدا کرديم. يک هسته ی اوليه شش نفره تشکيل شد و رسما و به طور هدفدار با انتشار بيانيه هسته ای "موسوم به بيانيه شش نفر" اعلام آغاز يک حرکت گروهی کردند."
این پاراگراف از مصاحبه عابد خود از سه منظر قابل بررسی است که تلاش می کنم خیلی مختصر آن را بیان کنم..
ابتدا عابد حرکت چپ در دانشگاه در عرصه سیاسی را مدیون انجمن ها و دفتر تحکیم وحدت اعلام می کند! آیا واقعا چنین بود!؟ اگر این ادعا را بپذیریم باید این مساله روشن نماییم که چپ در فاصله 81-85 در کدام عرصه در دانشگاه فعال بود؟! آیا منظور عابد این است که با ورود عده ای از فعالین انجمن های اسلامی و چهره های دفتر تحکیم وحدت به جرگه چپ دانشجویی که تقریبا در سال 85 اتفاق افتاد، در واقع چپ در دانشگاه هویت سیاسی مشخصی پیدا کرد؟! و یا چپ تا آن زمان به مجموعه ای از فعالیت های هنری و فرهنگی اشتغال داشت و با ورود این افراد پا به عرصه سیاست و دخالتگری سیاسی در دانشگاه نهاد؟! آیا این ادعا با این واقعیت تاریخی تناقض ندارد که کوچکترین جریانات فکری، فرهنگی و حتی هنری که تا کنون با اسم و رسم و مواضع مشخص و علنی چپ چه در دانشگاه و چه در بیرون از آن حیات داشته اند نمی توانسته اند سیاسی نباشند و اگر چنین نباشد این اساسا با ذات چپ فرض کردن این جریانات در تناقض آشکار است!
نیم نگاهی به عقب خلاف همه این گزاره ها را به ما می گوید. چپ دانشجویی بر مبنای یک ضرورت عینی یعنی شکست پروژه اصلاح طلبی و سرخوردگی بخش زیادی از جوانانی که در اوایل دهه هشتاد پا به دانشگاه ها نهاده بودند از این مشی سیاسی و در جهت جستجوی خط سیاسی رادیکالی که وضعیت موجود را با تمام اجزایش به چالش می گیرد، پا به عرصه نهاد. این دانشجویان، همان طور که عابد نیز اشاره کرده است، از طریق زنجیره نشریات دانشجویی چپ که روز به روز بر حلقه های آن افزوده می شد، از طریق جلسات مطالعاتی، برگزاری جلسات و سخنرانی ها، بیانیه ها و تجمعات و... به تدریج نضج گرفت و در برابر جزئی ترین مسائل و حوادث تاریخی و روز ایران، منطقه و جهان، موضع و بحث داشت. سیاسی ترین فعالیت های ممکن در دانشگاه و رویکرد چپ در پاسخگویی به مسائل سیاسی و مواجهه با جنبش های اجتماعی و اتفاقات درون دانشگاه کم و بیش توسط فعالین چپ دانشجویی صورت می پذیرفت و اتفاقا به هیچ وجه انجمن های اسلامی و دفتر تحکیم وحدت کوچکترین دخالت تشکیلاتی در این روند و عملکرد فعالین چپ دانشجویی و گروه ها و محافل آن ها نداشتند. بگذریم از این که برخی از فعالین چپ دانشجویی با وجهه یک مارکسیست وارد انجمن های اسلامی می شدند تا از برخی امکانات و موقعیت ها در ظرف انجمن های اسلامی به نفع پیش بردن فعالیت های چپ دانشجویی بهره ببرند، اما اساسا این رویکرد چپ در دانشگاه بود که انجمن های اسلامی و دفتر تحکیم وحدت، عملا بازوهای اجرایی اصلاح طلبان در دانشگاه هستند و ابدا ظرف مناسبی (به ویژه از منظر پرنسیپ های چپ) برای فعالیت تشکیلاتی نیروهای چپ در دانشگاه نیستند، و دقیقا از همین منظر تلاش برای ایجاد کانون های دانشجویی، ورود به شوراهای صنفی و استفاده از تشکل های آلترناتیوی نظیر جامعه فرهنگی در دانشگاه تهران، بیشتر مورد رغبت و تشویق قرار می گرفت.
بر خلاف گفته عابد، هسته اولیه چپ در دانشگاه که کاملا با هویت سوسیالیست و مارکسیست اعلام حضور و موجودیت نمودند به هیچ وجه در انجمن های اسلامی متشکل نشدند! و به هیچ وجه ضرورتی برای استفاده از انجمن های اسلامی به عنوان تنها تشکل موجود برای فعالیت سیاسی و دانشجویی قائل نبودند! بسیاری از رفقای ما حتی یک بار هم در طول دوران تحصیل و فعالیتشان در دانشگاه پا به انجمن های اسلامی دانشکده های خود نگذاشتند و برای این کار دلایل بی شماری داشتند و مجموعه این رفتارها، حاکی از آن است که اتفاقا هسته اولیه سوسیالیست ها و مارکسیست های دانشگاه، بر خلاف نسلی از سال بالایی ها که هنوز وحشت دهه 60 و سنگینی فضای دانشگاه در دهه هفتاد بر روحشان سنگینی می کرد، روحیه متفاوت تری داشتند که عملکردشان را از قضا بر اساس ایجاد تمایز با انجمن های اسلامی تنظیم می کرد!
با رشد چپ در دانشگاه ها و به ویژه برگزاری مراسم های 16 آذری که چپ را به عنوان یک نیروی سیاسی جدی در دانشگاه های تثبیت کرد، در سال 85، برخی چهره های و فعالین انجمن های اسلامی و دفتر تحکیم وحدت به چپ اشتیاقی نشان دادند و به زعم من به دلیل سازگاری که میان چشم انداز سیاسی ایشان، به عنوان نیروهایی رادیکال در انجمن های اسلامی و دفتر تحکیم وحدت از یک سو و بخشی از جبهه چپ رادیکال و چهره های برجسته آن (که بعدها دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب را شکل دادند و از رهبران آن به حساب می آمدند) نزدیکی استراتژیکی میان این نیروها ایجاد گردید. به این اعتبار این فعالین که عابد بر آن ها تاکید می گذارد، اعضایی از انجمن های اسلامی و دفتر تحکیم وحدت بودند که "مارکسیست" شده بودند و به نوعی از ایدئولوژی لیبرال-اصلاح طلبی گسست کرده بودند و ایدئولوژی جدیدی اما در همان ظرف قدیم را برگزیده بودند.
این جاست که به آن هسته 6 نفره و بیانیه مشهور مشترک میان 6 نفر از فعالین در سال 85 می رسیم که ظاهرا از نگاه عابد انتشار هدفدار آن مقطع مهمی برای اوج گرفتن چپ در دانشگاه محسوب می شود و به زعم من نیز مقطع مهمی است که سرآغاز نزول چپ می گردد. نه به لحاظ فحوا و محتوای بیانیه فی نفسه، که از منظر استراتژی که پُشت انتشار آن بود و تاکتیک ها و سبک کاری که متعاقبا بر این استراتژی مترتب گردید.
بالاتر نوشتم که نزدیکی این گروه از فعالین انجمن های اسلامی و دفتر تحکیم وحدت با چپ رادیکال در مقطع سال 85، متناظر است با سیاست های بخشی از چپ رادیکال که توسط عده ای از رهبران و چهره های شاخص آن عملا مشی یکی از احزاب کذایی به اصطلاح چپ را برگزیده بودند که منطبق بود با آنچه منصور حکمت "سناریو سیاه" نامید بود. حقیقتا در آن مقطع تنها تحلیل این بخش از چپ این بود که حمله نظامی امریکا پس از عراق به ایران محتوم خواهد بود و این حزب تمام سیاست های خود را بر این مبنا و با چنین سودایی تنظیم نموده بود. تا جایی که حتی تصمیم این حزب بر آن بود که از پس از حمله نظامی امریکا، یکی از چهره های شاخص دفتر تحکیم وحدت را نیز به عنوان کاندیدای حزب خود در پارلمان معرفی نماید و نظیر سازمان مجاهدین خلق، دستور شعارنویسی روی دیوارها را به آن تعداد از سمپات های خود در چپ دانشجویی می دادند که همانطور که سابقا "زنده باد مسعود رجوی!" بر دیوار های شهر خودنمایی می کرده، لابد برای انتخابات ریاست جمهوری آتی پس از حمله نظامی امریکا، این بار "رای ما لیدر کبیر همان حزب نامبرده" خواهد بود!
"نه به جنگ" به عنوان یکی از شعارهای نوشته شده بر پلاکارد ها در تجمعات روز دانشجو نیز زاییده مستقیم این حزب و تبلیغ آن در دانشگاه ها بود. در حالی که بنا بر تحلیل بخش اعظمی از چپ اپوزسیون (به درستی چنان که گذر زمان نیز نشان داده است)، احتمال حمله خارجی و اعمال دکترین رژیم چنج از این مسیر، خیلی نا چیز بود، اما این حزب بدون تلاش برای ارائه یک تحلیل دقیق و همه جانبه و واقع نگرانه، بر مبنای آن چه که 11 سال قبل منصور حکمت (ژوئن 1995) تئوریزه کرده بود، مصرّانه از طریق نیروهایش در دانشگاه سناریو سیاه را تبلیغ می کرد و بر آن پا می فشرد و سعی می نمود این خطر را بیش از آن چه که واقعا در جریان است جدی و قریب الوقوع جلوه دهد و مصنوعا شرایط شبه انقلابی برای گشودن عرصه جهت دخالتگری حزب مربوطه ایجاد نماید، و چنان که منصور حکمت گفته است:
" ...مهم ترين جنبه عملى اين بحث ما نفس اعلام اين واقعيت است که ما اين احتمال را ميبينيم و خود را براى مقابله با آن آماده ميکنيم..... تا آنجا که به ساير نيروهاى اپوزيسيون برميگردد بنظر من ميشود و بايد کارى کرد که بخش هرچه وسيعترى از اين جريانات اولا علنا وجود اين مخاطره را به رسميت بشناسند و ثانيا رسما به حداقلى از اصول سياسى و عملى در راستاى اجتناب از سناريوى سياه و يا ختم آن متعهد شوند..."
(منصور حکمت/ سناريوى سياه، سناريوى سفيد/بحثى پيرامون روند اوضاع سياسى در ايران)
غافل از این که انقلاب و شرایط انقلابی مخلوق لیدرهای احزاب و زاییده اراده نیروهای سیاسی نیستند و زور زدن های سوبژکتیو بازیگران سیاسی تنها در انطباق با موجودیت عینی شرایط انقلابی موضوعیت پیدا می کند. (نکته جالب تر عملکرد متناقض این حزب ظرف 2-3 سال است که زمانی را به انقلاب سازی می کوشید و در بحبوحه تحرک عظیم سیاسی یک سال گذشته، نسخه این حزب پُشت کردن به میلیون ها مردم در خیابان بود و نشستن تا طبقه کارگر_ این دیریافته حزب مذکور_ از راه برسد!)
بنابراین کارکرد مشخص آن بیانیه و در آن مقطع زمانی کاملا روشن به نظر می رسد و عابد نیز طبعا منکر نمی شود که 4 نفر از امضا کنندگان آن بیانیه رسما از اعضای حزب مذکور و طبیعتا پیش برنده سیاست های آن به هردلیلی ( اشتراک در چشم انداز سیاسی یا تعلق خاطر تشکیلاتی یا ...) بوده اند و به همین دلیل به پروژه حکمتیسم که دستاوردی جز دور زدن آن سیاست طبقاتی که تاکتیک های خود را در نسبت با قدرت گیری طبقه کارگر، تشکل یابی و نقش آفرینی آن اتخاذ می کند، پیوسته بودند.
مجموعه آن چه که نوشته شد تنها با هدف روشن کردن و نقد موضع عابد در جملات فوق الذکر مصاحبه اش بود که به نظر من از یک سو نگاهی تقلیل گرایانه به عملکرد فعالین چپ در دانشگاه طی سال های 81-85 دارد و از سوی دیگر بزرگنمایی عملکرد فعالین انجمن های اسلامی و دفتر تحکیم وحدت مارکسیست شده بدون توجه به سیاست گزاری های پُشت آن و سایه هایی که بر سر برخی عملکرد ها و روندها بوده است.
بدین ترتیب عابد شاید به دلیل ضیق فرصت یا نبودن مجال طرح، از مقطع مهم سال 85 برای چپ دانشگاه عبور می کند و در سال 86 فرود می آید و به ضریه 13 آذر می رسد و علل این ضربه را چنین فرموله می نماید:
"بعد از آن هم چپهای دانشگاه با آفتی به نام "وابستگی" مواجه شدند که يک دو قطبی خيالی را به چپ تحميل کرد. آن ماجرا هم به قيمت پناهندگی عده ای به خارج و خودفروشی عده ای ديگر – و البته سرخوردگی عده ای بزرگتر از اشتباه آنان، به پايان رسيد. اما "انفعال چپ دانشجويی" بعد از انحراف کودکانه ای که به وجود آمده بود و هزينه ی سنگين و بی دليلی بابت آن پرداخته شد، "همچنان ادامه دارد..."
شاید در این نقطه نیز عابد مرتکب همان خطای تحلیلی می شود که در به تصویر کشیدن بیانیه 6نفر و نسبت انجمن های اسلامی و تحکیم وحدتی ها با چپ دانشجویی بدان دچار شد. بگذارید این پاراگراف را از آخر به اول مرور کنیم که کمتر دچار مناقشه با متن شویم. این که چپ دانشجویی پس از ضربه در مجموع دچار انفعال شد و یا به روایت من دست به عقب نشینی زد امری قابل مشاهده و روشن بود، و این که هزینه سنگین و نا متناسب با دستاورها نیز برای برخی عملکردهای فی الواقع نا مربوط پرداخته شد، نیاز به توضیح زیادی ندارد و نیز این که این انفعال کماکان ادامه دارد نیز امری عینی است که به ویژه در یک سال اخیر این فقدان چپ در دانشگاه به طرز آزاردهنده ای برای فعالین دانشجویی و ناظرین بیرونی ملموس بوده و آه و حسرت های بسیاری را برای تغییر بسیاری از موازنه ها و معادلات در متن تحولات اخیر بر جای گذاشته است نیز امری کتمان کردنی نیست.
طبیعتا پس از سرکوب و ورود ضربه سنگین امنیتی بر هر جریانی، موجی از نا امیدی، سرخوردگی و تشکیک به بار می آید که به لحاظ ذهنی آن جریان را در یک دوره فترت و رکود قرار می دهد. هم چنین ریزش نیروها، چه به شکل ترک کشور، چه به صورت انفعال و ترک فعالیت و حتی به صورت وارونه شدن فعالیت برخی نیرو ها در جهت عکس فعالیت های گذشته شان نیز مسائلی هستند که وقوع آن ها طبیعی و بدیهی به نظر می رسد. بهترین فرمانده های دنیا هم تمام نبردهای خود را نبرده اند! رشد و گسترش چپ دانشجویی هم نشستن بر سر میز قمار و خطر کردن نبود که با شکستی در مسیر پیش روی آن همه چیز ناگهان محو شود. اتفاقا اگر همین امروز است که ما دست به قلم می بریم یا باب بحث هایی را در این عرصه باز می کنیم دقیقا به همین خاطر است که یک بار دیگر این مسیر منقطع نشود و یک نسل به نسل جدید تر تازه به میدان آمده تجربه ها و اندوخته های خود را خام یا فراوری شده انتقال بدهد، و این مساله بسیار مهمی است که در دو سال گذشته به طور جدی در دستور کار اکثر فعالین سایق چپ دانشجویی نبوده است.
اما در همین فاصله هم جوانه های زیادی از این سوی و آن سوی روییده اند که به ما یادآوری کرده اند که به ازای هر یک دانشجویی که خود را به این نحله سیاسی و فکری متعلق می داند یک سلول حیاتی در اندام چپ دانشجویی زنده است که می تواند بی شمار نظیر خود را بازتولید کند، اگر زمان امان بدهد! و دست کم این پرچم زمین نمانده و نخواهد ماند, علی رغم تمام دشواری ها، تمام تنگ نظری ها و تمام کارشکنی هایی که دشمنان در لباس دوست به آن مبادرت می ورزند.
تلخی این عبارت عابد گویا است که تا چه حد از سوخت شدن نیروی عظیمی از فعالین سابق چپ دانشجویی در پای استراتژی های منحط و ضد طبقاتی رسوخ کرده در چپ دانشجویی خشمگین است اما هم زمان این عابد یا عابد نوعی را محق نمی کند که مبلغ پایان تاریخ چپ دانشجویی باشد.
اما آن چه که عابد از آن به عنوان "آفت وابستگی" چپ دانشجویی اسم می برد.
عابد مهم ترین اشتباه بخشی از فعالین چپ دانشجویی را این بر می شمارد که به یک حزب سیاسی وابستگی پیدا کرده اند و این دلیل زمین خوردن چپ دانشجویی در این مقطع زمانی گشته است.
بزرگترین خطری که تحلیل در چنین سطحی به سرعت بدان گرفتار می شود و نتایج آن از دست عابد نیز لیز می خورد، این است که از موضع راست، مساله حزبیت زیر سوال می رود و از زاویه منافع دستگاه امنیتی- اطلاعاتی رژیم این یک پیروزی بی قید و شرط محسوب می شود. آیا از زاویه نگاه یک مارکسیست می توان به سبب استراتژی ها و سبک کار غلط یک حزب سیاسی که عیار چندانی ندارد، تحلیلی از ضربه به چپ دانشجویی ارائه نماییم که گویی بیش از رژیمی که 30 سال است شیره فعالین سیاسی چپ را مکیده، این احزاب خارج از کشور هستند که در چنین شکستی سهم و دست دارند؟ در این که هر فعال سیاسی (متناسب با جایگاه اش در هر جنبش و مسئولیت ها و وظایفش) می تواند هواداری و یا عضویت در یکی از احزاب را داشته باشد نمی توان لحظه ای شک کرد، در این که افراد در انتخاب های خود مختارند نیز بحثی نمی تواند باشد، و باید یادمان نرود که تمام احزاب چپ و راست در نیمچه دموکراسی های بورژوایی همگی شاخه های جوانان و دانشجویی دارند و اگر ما احزابمان در تبعیدند، و کمترین ارتباطی با آن ها سنگین ترین جرم ها به حساب می آید بدبختی ماست در پرتو یک رژیم دیکتاتوری، و به این بهانه که این ارتباط خطرساز است نمی توان به احزاب پشت کرد و کنار استبداد ایستاد و از آن زاویه نقد کرد. نقد اصلی آن جاست که این طیف احزاب و سازمان های رنگارنگ چپ، از منظر مارکسیست ها، هیچ یک آن حزب طبقاتی را نمایندگی نمی کنند که به پشتوانه توده عظیم کارگران تولد یافته است و تمام و کمال منافع طبقاتی کارگران را پیش می برد. همه آن ها با انحراف معیار های مختلف، کم یا بیش دچار انحرافات و ضعف های اساسی هستند که آنان را از جایگاه حزب طبقه کارگر پایین می آورد.
بنابراین بحث ما باید بر "چگونگی حزب" تمرکز نماید و نوع آن رابطه حزبی که برقرار می شود و نه "چرایی" آن. (عابد نیز در بخشی از مصاحبه اش بر لزوم تمرکز نيرو برای ايجاد چنين حزبی تاکید می کند، و می گوید «سوسياليست ها بايد با محوريت "اتحادِ نيروهای راديکال، هم استراتژی و هم تاکتيک" برای هدايت "روند تغييرات" به سمت "جامعه ی دموکراتيک" گام بر دارند»، که این خود به شدت بحث برانگیز است که اتحاد نیروهای رادیکال یعنی چه؟! مختصات و چارچوب های این اتحاد چیست؟ و این که بر خلاف نظر عابد، عرصه این جدال بیش از آن که فضای استاتیک کوهنوردی را مجسم کند، به یک بازی تیمی شبیه فوتبال شبیه است که حریف مقابل تو هم دینامیسم مختص به خودش را دارد و کاملا مقابل تو بازی می کند که مجال پراختن به آن در این یادداشت نیست).
هم چنین آیا این تقلیل گرایانه نیست که خطای فاحش بخشی از چپ دانشجویی در ارتباط گیری با احزاب آن سوی مرزها را دلیل این شکست و عقب نشینی ارزیابی کنیم و در واقع کل این اشتباهات را به یک خطای تاکتیکی تقلیل دهیم؟ که اگر صورت مساله را وارونه کنیم، چنین می شود که اگر مسائل امنیتی درست رعایت می شد، یا در تلفیق کار علنی و مخفی دقت و هشیاری بیشتری به خرج داده می شد، یا موازنه قوا با دقت بیشتری سنجیده می شد، این اتفاقات نمی افتاد و لااقل به این زودی و در گستره ای چنین وسیع محقق نمی شد؟! البته همه این موارد نیز در جای خود قابل تامل و طبعا رعایتشان ضروری بوده و در وقوع ضربه نیز موثر بوده اند، اما توقف در این سطح، عملا باعث می شود که چپ هرگز به لحاظ استراتژیک پالوده نشود و هیچ تلاشی هم برای این امر صورت نگیرد و در فضای مسمومی که همه به هم نان قرض می دهند و هرکسی دکان خودش را دارد تا کسی از بابتی نقد شود، این یعنی یک باتلاق که همگی دسته جمعی در آن فرو می رویم اگر کسانی نباشند که به شاخ و برگ های اطراف اشاره کنند.
یک نکته آخری را که مستقیما به تجربیات ما در چپ دانشجویی گره خورده را نیز به بحث های تا کنون نوشته اضافه می کنم و این یاداشت را به آخر می رسانم تا در مجالی دیگر به باز کردن برخی نکات و مباحثات بپردازیم.
عابد در بخشی از سخنان خود می گويد:
"فعالين چپ گرای جنبش دانشجويی در فضای روشنفکری سير می کردند. آنها هرگز نتوانستند با طبقات پايين جامعه ارتباط برقرار کنند. اگر کسی جز اين ادعا کرد من او را به مناظره دعوت می کنم و ريزترين آمار و اطلاعات را در اين زمينه بيان می کنم. عده ای نخواستند، عده ای ترسيدند، آن عده هم که می خواستند بلد نبودند اين کار را چگونه انجام دهند".
ابتدا باید منظور عابد را روشن نماییم. آیا عابد فعالین چپ گرای جنبش دانشجویی به مثابه افراد را مد نظر دارد؟ یا فعالین چپ گرا به اعتبار حضورشان در یک جنبش اجتماعی که این جا مورد بحث ما جنبش دانشجویی است؟ از فحوای متن بر می آید که فعالین چپ جنبش دانشجویی مد نظر عابد باشند و اگر چنین باشد، مستقیما این ایده عابد که فعالین چپ دانشجویی را مسئول برقراری ارتباط مستقیم با طبقات پایین جامعه می داند باید به چالش گرفته شود. این بحث عابد تا حد زیادی مکانیکی است و از ظرافت ها و ضرورت های حاکم بر نظام تقسیم کار در جنبش سوسیالیستی دور به نظر می رسد. این ایده حقیقتا نگارنده را به یاد ایده برخی رفقای شریف کمونیست اوایل انقلاب می اندازد که با دستورهای سازمانی دانشگاه ها را رها کردند و به کارگران در کارگاه ها و فابریک ها و دهقانان در مزارع و زمیان ها پیوستند تا رسالت طبقاتی شان را ایفا کنند.
عابد درست می گوید، چنین ارتباطی نبوده، شاید به درستی! اما این ابدا به معنی این نیست که کلیت چپ دانشجویی در فضایی روشنفکری سیر می کرده است. من از حضور بی واسطه و مستقیم فعالین چپ دانشجویی در جریان مبارزات سندیکای شرکت واحد، همراهی شان با کمیته های مشتمل بر فعالین کارگری (کمیته پیگیری و کمیته هماهنگی)، از تلاش های دانشجویان در ظرف ان.جی. او هایی که مستقیما در متن پایین ترین طبقات اجتماعی و در فجیع ترین محلات علیه کار کودک و برای بهبود بخشیدن به شرایط زیست آن ها در حد توان کار می کردند، از شرکت فعالانه در مراسم های اول ماه مه، شرکت در گل گشت های کارگری برای بررسی مسائل روز جنبش کارگری، از به راه انداختن صندوق های حمایت از کارگران زندانی، از تمام نوشته هایی که بر پیوند استراتژیک جنبش دانشجویی با جنبش کارگری صادقانه و به دور از ریاکاری های سکتاریستی می کوبیدند، از تمام این تجربیات دفاع می کنم و بر این عقیده هستم، که گرچه این فعالین ها اندک و ناچیز بود، اما در راستای یک استراتژی سوسیالیستی بود که اگر مجال بیشتری به چپ در دانشگاه داده می شود و زمان بند نمی آمد، تدقیق و منظم تر و جدی تر می شد.
بدون شک فعالین چپ در جنبش دانشجویی نمی توانند به اعتبار فعال این جنبش بودن، نقش مستقیمی در روند تشکل یابی طبقه کارگر داشته باشند. بخش مهمی از بار ضعیف بودن این پیوند میان جنبش دانشجویی و جنبش کارگری نیز بر دوش استبداد و سرکوب بلاوقفه ایست که درست مانند شمشیر داموکلس بر سر فعالین هر دو جنبش آویخته است. لذا آن چه از دانشجویان چپ و جنبش دانشجویی ساخته است توجه دقیق به جایگاه شان برای تعیین نوع و میزان باری است که می توانند به دوش بکشند و هم پای جنبش کارگری به پیش روند. اعلام همبستگی و حمایت از جنبش کارگری، و فعالیت هایی عمومی ای در سطح جامعه نظیر پخش اخبار مربوط به جنبش کارگری، انواع فعالیت های کمکی برای ترویج و تبلیغ درون و خارج از جنبش کارگری، و جمع آوری کمک مالی برای صندوق اعتصاب ها و کارگران زندانی و اخراج شده و ... همگی از جمله فعالیت هایی است که توسط دانشجویان چپ و سوسیالیست در دانشگاه های قابل پیگیری می باشد.
همین طور وظیفۀ دانشجویان چپ برای مقابلۀ فکری و سیاسی با انواع شاخه های لیبرال رفرمیسم، نقد عمیق و همه جانبۀ لیبرالیسم و سوسیال دموکراسی برای از میان برداشتن موانع ذهنی پیشروی جنبش کارگری است و در همین مسیر است که چپ دانشجویی عمیقا رشد می کند و حتی دامنه تاثیرات فعالیت هایش در خارج از ظرف دانشگاه نیز ملموس و قابل تعقیب می گردد.
در همین جا یادداشت طولانی ام را به پایان می برم و امیدوارم که این توضیحات به حد کافی روشنگر بحث من در خصوص مصاحبه عابد بوده باشد و ذکر نکات دیگر را به فرصتی مناسب تر موکول می کنم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر